روژینا سلطانیروژینا سلطانی، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

وبلاگ شخصی روژینا سلطانی

شب یلدا

شب یلدا یا «شب چله» شب اول زمستان و درازترین شب سال است. و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها بلند تر می شود به همین دلیل ایرانیان باستان، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست برای خواندن چند تا جوک به ادامه مطلب برین اخطار! مردی و مردانگی هیچ ربطی به هم ندارند گول شباهت ظاهری کلمات را نخورید ! ***** قبض آب خونه حیف نون ...
30 آذر 1392

تولد دختر عمه عزیزم فاطمه خانم نقش بند مبارک

آغاز چهارمین سال زندگی فاطمه خانم عزیز مبارک برایت یک بغل مریم"که مستش میشوی هردم" برایت قدرت ارش"که دشمن را زنی اتش" برایت سفره ای ساده"حلال و پاک و اماده" برایت یک تن سالم برایت هرچه خوبی هست صمیمانه دعا کردم   نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمان و صدایت آرام تر از نسیم بهار  . . . تولد آسمانیت مبارک تمام دقايق مانده از عمرم به همراه زيبا ترين بوسه های عاشقانه هديه اي براي روز تولد تو لمس بودنت مبارک لبت شاد و دلت خوش تو گل پرخنده باشی بیا شمعا رو فوت کن که صد سال ...
26 آذر 1392

روژینا در مدرسه

چه زود گذشت. سه ماه از اولین روزی که روژینا به مدرسه رفت گذشت. حالا دیگه به درس و مدرسه علاقه پیدا کرده و هر روز چیزهای جدیدی یاد می گیره . خیلی از نشانه ها رو یاد گرفته و کلمات زیادی رو می تونه بنویسه. هر روز باید بهش املا بگم و خودش هم از املا نوشتن لذت می بره. روژینا تو ریاضی هم پیشرفت زیادی کرده و این جند روز با جمع هم آشنا شده و می تونه دو عدد رو با هم جمع کنه. تنها مشکل این روزهای روژینا اینه که خیلی با لپ تاپش  بازی می کنه و حسابی خسته میشه. تازگیها به بازی کلاه قرمزی علاقه پیدا کرده و هر وقت بتونه مشغول این بازی میشه. بقدری هم حرفه ای شده که هر دور بازیش کلی طول می کشه. ...
26 آذر 1392

خدایا

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد "می شود " و اگر نخواهد "نمی شود " به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم فقط اورا می خواندم و بس خدایا ! تو را غریب دیدم و غریبانه غریبتشدم، تو را بخشنده پنداشتم و گنه کارشدم، تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتمبازگشتم، تو را گ...
25 آذر 1392

فرزند دلبندم، دوستت دارم

فرزند عزیزمآن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن . اگرهنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبورباش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم . … اگرزمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطعنکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریتبارها و بارها با عشق گوش فرا دادم . اگرزمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتیکوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم . برایسرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را بر...
25 آذر 1392

مناجات نامه یه دانش آموز

پروردگارا سال گذشته هنگامامتحان خواستم تقلب کنم ، معلم از راه رسید ؛ رنگ از رخسارم پرید ؛ برگه امتحانیام را گرفت و کشید و آن را از هم درید و چنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سهفاز از چشمم پرید و صدایش را مادرم در خانه شنید ! الهی سوگند به بلندای درختچنار و به ترشی رب انار ؛ ترحمی بنما بر این بنده بی مقدار ؛ بی کار و بی عار کهدمارش را برآورده روزگار ! ای خالق مدرسه و ای به وجودآورنده فرمول های حساب و هندسه ؛ ای خدای عزیزم ، بیزارم از این نیمکت و میزم ؛دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت ۱۰ ازخواب بر می خیزم ؛ و روز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم ؛ که منانسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم ؛ ا...
25 آذر 1392

جوک های آخر هفته ای - فک و فامیله ما داریم

با خواهرم رفتیم عطاری به فروشنده میگه ۱۰۰۰تومن زردچوبه بده ۱۰۰۰تومن فلفل سیاه بده ؛ فروشنده کشیده داده بعد خواهرم میگه چقدر میشه ؟ ***** پدر من هر دفعه بعضی محصولات رو به صورت آزمایشی و ارد خونه می کنه ؛ اگه دید زود تموم میشه دیگه جلوی وارداتش رو می گیره ، اگه دید تموم نمیشه به تعداد زیاد وارد می کنه … یکی نیست بگه آخه پدر من این چه الگویی که شما پیش رو گرفتی ؟؟؟ ***** پسرخالم اومده خونمون شب خوابش برده ، ساعت ۳ نصف شب بیدارم کرده با تعجب میگه :‌ پاشو پاشو تو خونه ی ما چیکار میکنی ؟؟؟ ***** داداش کوچیک دوستمو بردیم آمپول بزنیم … پرستار گفت : بخواب آمپولتو بزنم … بچه گفت : خوابم نمیاد … ***** خواهرزاده ی ۵ س...
21 آذر 1392

پ ن پ

اومده بودن خواستگاریم میگم من فعلا میخوام درس بخونم...میگن یعنی حالاحالا ها طول میکشه؟ میگم پ ن پ ده دیقه صب کن همین دو صحفه هم بخونم بعد ********************************* دوستم زنگ زده میگه چکار میکنی ؟ میگمماشینمو آوردم تعمیرگاه . میگه مگه خرابه ؟ پــــ نَ پـَــــ آوردمشتعمیرگاه عیادت دوستای مریضش ********************************* مامان و بابام موقع جابه جا کردن مبل یکدفعه ولش کردند رو پام اشکم در اومده،تازه می پرسن دردت اومد؟ پـــ نــه پـــ از اینکه میبینم رابطه شما دوتا انقدر خوبه و با هم همکاری می کنید، دارم اشک شوق می ریزم ...
13 آذر 1392

نوبت شیرینی دادن من

یه رسم جالب تو کلاس ما هست اونم اینه که به هر نشانه که می رسیم بچه هایی که اول اسمشون اون نشانه هست شیرینی میارن. خیلی دوست داشتم به نشانه (( ر)) برسیم تا من هم مثل بچه ها با جعبه شیرینی به مدرسه برم. تا اینکه این هفته نشانه (( ر)) رو خانم معلم عزیزم تدریس کرد و من هم با شیرینی به مدرسه رفتم. احساس می کنم نشانه (( ر))  نشانه منه . یه علاقه خاصی بهش پیدا کردم . با یاد گرفتن (( ر)) دامنه لغاتم خیلی بیشتر شد . خیلی از کلمات رو دیگه می تونم بنویسم که از همه زیباتر کلمه مادر هستش. این روزها خیلی خوشحالم. خوشحال از اینکه دارم چزء شاگردهای خوب کلاس میشم که معلم ازشون خیلی راضین. اینکه مامانم معلم مدرسه من هست کلی...
13 آذر 1392